خاندان بزرگ میارو طوایف  منشعب منشعب شده آن

خاندان بزرگ میارو طوایف  منشعب منشعب شده آن

/ تاریخ برای جوانان این فایده را دارد که آنان را زودتر از معمول به سطح خود می رساند. پنجره ها را بر روی آنها می گشاید و به آنها اجازه می دهد تا عواملی را که در جهان آنها حاکم بوده است و هنوز هم هست بهتر بشناسند آنچه را که در خور ترک و طرد است از آنچه که شایسته حفظ و نگهداری است تمیز دهند/ دکتر عبدالحسین زرین کوب

خاندان میار (طایفه جلیله میاریه) کهن ترین خاندان  کلارستاق (کلارستاق: از تونل کندوان تا دریای مازندران در چالوس که از سمت غرب تا نمک آبرود و از سمت شرق تا رودخانه چالوس که مرز کجور است و شامل کوهستان غربی و شرقی، بیرون بشم کلاردشت و مرزن آباد و کلاردشت و چالوس یا دشت و قشلاق می باشد) و یکی از کهن ترین خاندان ها و طوایف مازندران و ایران می باشد. مسکن و موطن اصلی این طایفه از قدیم الایام تا کنون روستای لاهو (میار محله لاهو) در کلاردشت کلارستاق می باشد اما به تصاریف زمان برخی از بزرگان این خاندان در نقاط دیگری همچون تبرسوی کلاردشت (تورسو یا طورسو) ، سوادکوه (میارکلا)، ساری (میار محله یا میار کلای ساری)، قائمشهر (صنم حاجی کلا و چمازکتی)، بیرون بشم کلاردشت (مرزان آباد یا مرزن آباد کنونی، گرکلا یا گوهرکلای کنونی، گرمابک )، چالوس (نجار کلا، چالوس محله ، بورسر و...)، شهسوار یا تنکابن فعلی (کلار آباد، گراکوه و رودگر محله)، رئیس محله نرسیده به لاویج در نور و محله میار در ورامین ساکن شده اند و اکنون نیز نوادگان آن ها در این مناطق ساکن می باشند و عده بسیاری نیز در تهران ، کرج و کشورهای خارجه سکونت دارند.این خاندان نقش بسیار مهمی را در تاریخ چالوس و کلاردشت و مرزن آباد (کلارستاق) داشته است. بزرگان خاندان میار و مورخان نظراتی چند در مورد وجه تسمیه کلمه میار دارند که به دو مورد از مشهورترین این نظرات می پردازم:

  • 1. کلمه میار به زمان مازندرانی یار من معنی شده است چرا که صفت بارز این طایفه دستگیری از مستمندان، فقرا و ابن سبیل می باشد و این طایفه علیرغم قدرت و نفوذ فراوانی که در منطقه کلارستاق داشتند همواره با رعایا و زیردستان خویش با نرمی و مهربانی رفتار می کردند. (کتاب زندگی خاندان میار کلارستاقی و گفته های بزرگان خاندان میار)
  • 2. مرحوم ملک بهرام خان میار ملک مرزبان در این باره نوشته است که: " در اواسط شهریور 1326 شمسی ضمن مراجعه به عمویم جناب سرگرد مرتضی قلیخان ملک مرزبان (سرهنگ ملک مرزبان بعدی) در دانشگاه جنگ تهران در سه راه طرشت و برحسب راهنمایی ایشان به کلاس درس استاد تاریخ ایران تیمسار سرلشگر صمدی با استفاده از صندلی آزاد شنیدم که : مردینوس مازندرانی از طرف خشایارشا شاه هخامنشی پس از فتوحاتی مرزدار ایران آن روز شد و در مقابل هجوم مردان آسیایی (آسیای شمالی) با مردان دلیر خود ایستادگی و پایداری می کرد. مردینوس لغت یونانی است. فارسی مردینوس مردیار می باشد که در اثر کثرت استعمال و به مرور زمان به میار تبدیل شده است." Mardoniusنام سردار نامدار داریوش و خشایارشا هخامنشی بوده است که سمت ریاست گارد شاهنشاهی هخامنشی را نیز بعهده داشته است.

بر اساس روایت اول خاندان میار از بازماندگان خاندان پادوسبان می باشند که در حدود 1000 سال بر رویان و مازندران حکومت کرده اند و سرسلسله خاندان میار،ملک کیومرث رستمداری ( حکمران رویان و رستمدار و طالقان و قزوین و ری و شمیران و تهران در زمان پادشاهی امیر تیمور) می باشد  که  خاندان پادوسبانان نیز از بازماندگان پادشاهان ساسانی می باشند و شاهان ساسانی نیز از بازماندگان سلسله پادشاهان کیانی می باشند که پسوند کیانی در بسیاری از این شاخه های این طایفه دیده می شود و شاهد بر این مدعا:

1. لقب احترام انگیز کیا است که نشان از کیایی و کیانی و پادشاهی دارد که در ابتدای نام تمامی بزرگان این خاندان تا اوایل پادشاهی قاجاریه دیده می شود همچون کیا نعیم بیک میار ( کیا نعیم شاه کلاردشتی ) حکمران کجور و کلارستاق و کلاردشت از اواخر سلسله صفوی تا حکومت زندیه.

2. مالکیت غالب  املاک و روستاها و مراتع  کلارستاق به دست خاندان میار بوده است.

3. انتخاب بزرگان این خاندان به عنوان حاکم کلارستاق و بعضاً کجور و کلارستاق از سوی پادشاهان ایران همچون کیا نعیم بیک میار حکمران کجور و کلارستاق و کلاردشت از سوی شاه سلطان حسین صفوی و نادر شاه افشار و کریم خان زند، کیا عباسعلی میار حاکم کلارستاق و کجور از سوی کریم خان زند بعد از ادعای شاهنشاهی کیا نعیم بیک میار و دستگیری نعیم شاه کلاردشتی که خود ماجرایی مفصل دارد، مرتضی قلی بیک میار حاکم کلارستاق از سوی آقا محمد شاه (خان) قاجار و فتحعلی شاه قاجار، رجبعلی بیک میار حاکم کلارستاق از سوی فتحعلی شاه، آقاخان میار حاکم کلارستاق از سوی فتحعلی شاه و به دستور محمدقلی میرزا ملک آرا حکمران کل طبرستان و استراباد، محمد خان میار به دستور محمدقلی میرزا ملک آرا حکمران کل طبرستان و استراباد. پس از ترور آقاخان میار بدست خواجوندهای کلاردشت و خاندان خلعت بری چون آقا خان در این زمان در صدر خاندان میار بود و بازوی کارآمد خاندان میار محسوب می شد، مانع ادغام کلارستاق با کجور و تنکابن از پیش پای خلعت بریها برداشته شد(!!!!!) و پس از ادغام حکومت های کجور و کلارستاق و تنکابن به عنوان محال ثلاث در غالب اوقات خاندان میار نیابت حکومت کلارستاق را از سوی حبیب اله خان ساعدالدوله و فرزندانش همچون سپهسالار تنکابنی که حکمران محال ثلاث بودند، بر عهده داشتند.

 

خاندان میار هم اکنون دارای شاخه های و شعبات بسیاری می باشد که هر یک در دل این خاندان، طایفه ای محسوب می شود که اسامی آن ها  بر اساس مسکن آنها بدین شرح است که تا کنون  27 شاخه از این خاندان بزرگ شناسایی شده است.

 

  • میارهای لاهوی کلاردشت

میار محله لاهو مسکن، موطن اصلی  و مسقط الراس اصلی این خاندان بحساب می آید و دارای این طوایف می باشد:

1.میار نعیمی: احتمالاًً از بازماندگان کیا نعیم شاه میار- اطلاعات کاملتر نیاز به تحقیقات بیشتر دارد. 2.میار سلطانی: از بازماندگان حسینقلی خان میار سلطانی که تمامی اجداد این طایفه دارای درجه نظامی سلطانی در دوره قاجاریه بودند که معادل درجه سرهنگی است همچون نصیر سلطان میار لاهویی- اطلاعات کاملتر نیاز به تحقیقات بیشتر دارد.  3.میار احمدی: پسوند این خاندان از آقا احمدعلی آقا میار لاهویی است که از بازماندگان فرزند ارشد کیا عباسعلی میار یعنی آقا محمدزکی میار می باشند که اکنون فرزندان مرحوم حسن خان میار می باشند. 4. میار عباسی: این طایفه نیز از بازماندگان آقا احمدعلی آقا میار لاهویی است که از بازماندگان فرزند ارشد کیا عباسعلی میار یعنی آقا محمدزکی میار می باشند و پسوند این خاندان از کیا عباس می آید که مرحوم کیا سعید میار این پسوند را انتخاب کرد و اکنون نوادگانش دارند. 5. میار رستمی: اطلاعات کاملی در دست نیست ولی احتمالاً از از بازماندگان کیا رستم میار هستند. 6. میار: بازماندگان مرحوم حاج مسیح میار که خود از نوادگان بهرام خان فرزند میرزا آقا میار لاهویی است. 7.  میار صادقی: در مورد پسوند این طایفه هنوز اطلاعات کاملی نداریم اما این خاندان از بازماندگان کربلایی فرج اله میار لاهویی می باشند که اکنون بازماندگان مرحوم آقا حسن  میار صادقی فرزند آقا سلیمان فرزند کربلایی فرج اله دارای این فامیلی هستند و طایفه میار عندلیب (عندلیب) نیز شاخه ای از این طایفه می باشند. 8. میار یوسفی: این طایفه از بازماندگان آقا محمد یوسف میار هستند و پسوند یوسفی نیز کاملا مشخص است که به چه واسطه افزوده شده است. 9. میار یساولی (خاوری یا خاوران):  در مورد این طایفه اطلاعات کافی در دست نیست.

 

•·  میارهای تبرسوی کلاردشت

10. میار عسگری: اطلاعات کاملی در دست نیست و احتیاج به تحقیقات بیشتر دارد اما بطور کلی یکی از سکونتگاه های بسیار قدیمی خاندان میار می باشد چون میار ها در دوره صفویه در سه محل لاهو، حسنکیف و تبرسوی کلاردشت که ملک این خاندان بوده است سکونت داشته اند. 11. میار حسینعلی: در مورد این خاندان اطلاعاتی دردست نیست.

  • میارهای مرزان آباد یا مرزبان آباد (مرزن آباد کنونی)

کیا عباسعلی میار جد تمامی میارهای بیرون بشم کلاردشت و نجارکلای چالوس می باشد. پس از مهاجرت مرحوم کیا عباسعلی میار از لاهو به کلاردشت که در حدود 250 سال پیش بوده است، پسر سومش مرتضی قلی بیک میار حاکم کلارستاق در زمان آقا محمد خان و فتحعلی شاه قاجار دارای 2 پسر بود که آقاخان و آقا اسداله بوده اند. میارهای مرزن آباد از بازماندگان آقا اسداله میار نایب الحکومه کلارستاق در زمان ناصرالدین شاه قاجار و حکومت ساعدالدوله خلعت بری بر محال ثلاث می باشند که دارای 5 طایفه می باشند:

12. میار: بازماندگان مرحوم عزیزاله خان میار سردار بزرگ کلارستاق که ریاست و فرماندهی حزب جنگل کلارستاق را بعهده داشت و مدتی نیز حکومت کلارستاق و مدتی نیز حکومت رانکوه گیلان را بعهده داشته است و بازماندگان مرحوم صادق خان میار که هر دو نفر نوه آقا اسداله خان میار بوده اند. 13. میار اسداله نژاد: بازماندگان مرحوم حسینقلی خان میار اولین رئیس انجمن شهر مرزن آباد که فرزند ابراهیم خان میار نوه آقا اسداله خان فرمانفرمای کلارستاق بوده است و بازماندگان مرحوم عباس خان میار که نوه آقا اسداله می باشند. 14. میار درخشان: بازماندگان مرحوم علی اصغر خان فرزند هدایت خان اول فرزند آقا اسداله می باشند که اکنون فرزندان مرحوم هدایت خان دوم میار دارای این فامیلند . مرحوم هدایت خان میار کارمند عالی رتبه شرکت نفت ایران بود و معاونت کارگزینی شرکت نفت ایران را بعهده داشته است. 15. میار علی پور: پسوند علی پور از نام مرحوم علی خان میار نایب الحکومه کلارستاق در زمان حکومت سپهدار اعظم در محال ثلاث می آید که مرحوم اسداله خان میار فرزندش بر روی فامیل اضافه کرد. 16. میار کلارستاقی (بازماندگان مرحوم علی اکبرخان میار نوه مرحوم آقا اسداله )

•·  میارهای گرکلای بیرون بشم کلاردشت

17. میار عباس کیانی: این طایفه  از بازماندگان کوچکترین پسر کیا عباسعلی میار یعنی مرحوم نصیر سلطان میار یا کیا نصیر (سلطان درجه نظامی در دوره قاجاریه بوده است که معادل درجه سرهنگی است) می باشند که اکنون بازماندگان مرحوم آقا ولی میار می باشند. پسوند عباس از کیا عباس و کیانی نیز از شاهان رویان و رستمدار یعنی ملک کیومرث می آید.

•·  میارهای گرمابک یا مرزان آباد

18. میار ملک مرزبان (ملک مرزبان) : این طایفه از بازماندگان پسر دوم کیا عباس میار یعنی آقا حسینقلی میار نایب الحکومه کلارستاق در زمان حکومت برادرش مرتضی قلی بیک می باشند و اکنون این طایفه از بازماندگان مرحوم میرزا عبداله خان میار (ادیب - شاعر - مورخ) می باشند. پسوند ملک مرزبان از ملک کیومرث رستمداری و سلسله پادشاهی پادوسبانان می آید.

•·  میارهای نجار کلای چالوس

19. میار: این طایفه نیز از بازماندگان رضا قلی سلطان میار فرزند کیا عباس میار می باشند و اکنون بازماندگان مهدیقلی سلطان میار در نجارکلا می باشند. (سلطان درجه نظامی در دوره قاجاریه بوده است که معادل درجه سرهنگی است)

میارهای بورسر چالوس

20. میار کیانی: در مورد اجداد این خاندان اطلاعات چندانی در دست نیست اما نباید این طایفه را با میارکیانی های روستای حریس (حریث کنونی) بیرون بشم یا مرزن آباد اشتباه گرفت چرا که میار کیانی های حریس اصالتاً میار نیستند و از طریق مادرشان که از میارهای بورسر بوده است، به این فامیل نائل شده اند مگر آن که مدارکی دال بر این مدعا بدست بیاید.

•·  میارهای گراکوه شهسوار (تنکابن)

21. میاری: این طایفه از بازماندگان میرزا عبداله میار کلارستاقی فرزند مهدیقلی سلطان میار می باشند که احتمال قریب به یقین همان جد میارهای نجارکلا می باشد. (سلطان درجه نظامی در دوره قاجاریه بوده است که معادل درجه سرهنگی است)

•·  میارهای رودگر محله نشتاررود

22. میار عندلیب: این خاندان نیز همانند میار صادقی ها از بازماندگان کربلایی فرج اله میار لاهویی می باشند که اکنون بازماندگان مرحوم آقا شیخ مرتضی میار فرزند ملا عباسعلی میار فرزند کربلایی فرج اله میار لاهویی می باشند. آقا شیخ مرتضی به جهت قدرت سخنوری بالا و صدای خوش به عندلیب مشهور شد و این پسوند را به میار افزود.

•·  میارهای گیل کلای چالوس

23. میار: میار های گیل کلا از بازماندگان مرحوم بهرام خان فرزند میرزا آقا میار لاهویی می باشند و بدون پسوند می باشند.

  • میارهای کلارآباد

24. میار نعیمی : احتمالاً شاخه ای از میار نعیمی های لاهو می باشند و از نوادگان کیا نعیم شاه می باشند. اطلاعات دقیق نیاز به تحقیقات بیشتر دارد.

•·  میارهای  سوادکوه

25. میار: میارهای سوادکوه بدون تردید از کلادشت هستند اما در مورد جد آنان که در حدود 250-300 سال پیش به سواد کوه مهاجرت کرده است که مقارن با حکومت کیا نعیم میار بر کجور و کلارستاق بوده است، اطلاعات دقیقی نیست. اکنون میارهای سوادکوه  در میار کلای سوادکوه زندگی می کنند و دو شاخه میارهای ساری و قائمشهر نیز از آنان منشعب  شده اند.

•·        میارهای ساری

26. میار: جد این خاندان یعنی مرحوم کربلایی حسن میار از میارکلای سوادکوه به میارکلای ساری آمده است و شاخه میارهای ساری از بازماندگان ایشان و آقا عبدالعلی میار ضابط منطقه می باشند اما اطلاعات دقیقی در دست نیست.

•·        میارهای قائمشهر

27.میار صنمی: این خاندان نیز شاخه ای از میارهای سوادکوه می باشند که  جد این خاندان آقا ابراهیم میار  سوادکوهی می باشد که دو پسرش حاج خلیل و آقا شیخ مهدی از سوادکوه  به روستای صنم  قائمشهر مهاجرت کردند و اکنون بازماندگانشان در این مناطق هستند.

 

خواهشمند است برای کاملتر کردن این اطلاعات و شجره خاندان میار و نحوه ارتباط این خاندان ها با یکدیگر، هرگونه سند و مدرکی دارید یا اطلاعاتی دارید با بنده در میان بگذارید.

 قلباً ازتمامی بزرگانی که مرا در نوشتن این مطالب یاری کردند کمال تشکر و قدردانی را دارم.

 

منابع:

 

  1. بخشی از تاریخ و شجره نسب خاندان میار (خطی)- نگارنده میرزا عبداله خان میار -1329 هجری قمری
  2. بخشی از تاریخ و شجره نسب خاندان میار (خطی)- نگارنده محمد امین خان میار -1318 هجری شمسی
  3. خاطرات عزیزاله خان میار(خطی) – 1330 هجری شمسی
  4. تاریخ تنکابن – نگارنده علی اصغی یوسفی نیا – نشر قطره 1370
  5. فرهنگ نامها و نام آوران مازندران غربی – نگارندگان علی اصغر یوسفی نیا و ابولحسن واعظی تنکابنی -  انتشارات تنکابن 1380
  6. محال ثلاث در جنبش مشروطیت – نگارنده ایرج رودگر کیا دارا – نشر کیانا  1381
  7.  زندگی نامه خاندان میار کلارستاقی -  تهیه و تدوین سید علی شمس طالقانی – انتشارات کلار 1382
  8. چالوس در آیینه تاریخ -  مؤلف صفرعلی محمد پور – انتشارات کلام مسعود 1386

عزیزاله خان میار سردار بزرگ کلارستاق

عزیزاله خان میار سردار بزرگ کلارستاق

شادروان عزیزاله خان فرزند محمدزمان خان فرزند آقا اسداله نایب الحکومه کلارستاق فرزند مرتضی قلی بیک حاکم کلارستاق  فرزند کیاعباسعلی میار حاکم کلارستاق در سال ۱۲۷۰ شمسی در قریه مرزان آباد ( مرزن آباد کنونی) تولد یافت. مادرش فرزند میرزا جهان از خلعت بریهای مقیم کلارآباد بود. در زمان تولدش، عمویش علی خان نایب الحکومه کلارستاق بود.

در سن ۱۵ سالگی به اتفاق سالارمکرم (لطفعلی خان میار رفیع السلطان سالار مکرم) که خدمت ولیخان سپهسالار می کرد به آن دربخانه در تهران  پیوست. اوقات فراغت خود را در مدرسه اتحاد وطن شاه عبدالعظیم که وسیله دو کلارستاقی به نامهای آقا شیخ تقی گرمان کردیچالی و آقا شیخ محمد پنجکی پدر میرزا هادی آل حبیب اداره می شد سواد خواندن و نوشتن آموخت. پس از پایان تحصیل وارد قوای امنیه شد و پس از سه ماه آموزش به دریافت درجه آسپیران نائل گردید. اولین ماموریت وی ورود به اسکادران اول گارد مخصوص احمدشاه قاجار بود. سپس با قوای امنیه به فرماندهی سرهنگ پورزند به قزوین رفت و مدت شش ماه با ایل شاهسوند اینانلو که محمد حسن خان رئیس آن بود جنگید و سبب از هم پاشیدگی ایل و فرار و پناه بردن ایلخان آن به کاشان نزد نایب حسین کاشی یاغی معروف گردید. در جنگ رباط کریم که ژنرال باراتف فرمانده معروف که در راس نیروی اشغالگر روس های تزاری قرار داشت جنگید و پس از آن به دستور دولت با رژیمان امنیه به طرف مناطق بختیاری رفت. در آن زمان ایران دچار عواقب دامنگیر جنگ جهانی اول بود و قوای روس و انگلیس  و عثمانی جهت رسیدن به اهداف نظامی خود این خاک را لگد کوب جنگ و ویرانی ساخته بودند.عزیزاله خان میار به مدت دو سال با قوای امنیه حوادث سهمگینی را تجربه کرد. جنگ با قوای روس و انگلیس و عشایری که وسیله آنان خریداری شده بودند، موحش ترین حوادث را در طول زندگیش ایجاد نمود چنان که پس از بازگشت به تهران از نیروی دوازده هزار نفری امنیه تنها چهار هزار تن باقی مانده بودند. بقیه در گیر و دار جنگ و ناملایمات آن به هلاکت رسیده بودند. در همین ایام بود که وی ملیون ایرانی مهاجر به عثمانی را که شادروان علامه میرزا طاهر تنکابنی(فقیه) و مدرس نیز جزء آنان بودند تا مرز ترکیه همراهی نمود ولی به سبب برخورد خصمانه و دور از نزاکت افسران ترک از ورود به خاک عثمانی خودداری نمود.

در همان اوان جوانی پس از فوت کوچک ترین عمویش آقا حسینقلی میار به سمت ریاست و بزرگی خاندان میار رسید.

عزیزاله خان در تهران بنا به تشویق های علی اصغر خان ساعدالدوله  از درجه افسری و ادامه خدمت نظام چشم پوشید و در عداد نیروهای چریک ساعدالدوله قرار گرفت. در اغلب ماموریت هایش همراه با پسر عمو هایش همچون علی اصغر خان میار درخشان، علی اکبر خان میار کلارستاقی،ابراهیم خان میار اسداله نژاد، لطفلی خان میار عباس کیانی و حسینقلی خان میار سلطانی  بود.

در آن زمان سالار فاتح کجوری (سرتیپ علی خان دیوسالار) نهضت جنگل گیلان را در مازندران غربی تقویت می کرد و با جنگ دارکلا و اشغال تنکابن، کینه آشتی ناپذیر خلعت بری های را به خود جلب نموده بود.

عزیزاله خان با نیروی ساعدالدوله درصدد تلافی عمل سالارفاتح بودند که کلارستاقی ها وی را از این همراهی بر حذر داشتند و به ورود به نیروی سالار فاتح تشویق کردند. زمانی که وی به سالار فاتح پیوست در جنگ عباس آباد  مهمترین عامل پیروزی دیوسالار بر قوای تنکابنی ها گردید. در واقعه حمله احسان الله خان دوستدار جهت فتح تهران ابتدا به بلشویک ها که ساعدالدوله نیز به حمایت از آنان تظاهر می کرد همراه بود و با قوای زیر دستش سرهنگ شاه بختی را در کوهستان کلاردشت شکست سختی داد. اما وقتی ساعدالدوله نیات مخفی خود را دائر بر نابودی بلشویک ها با عزیزاله خان میار در میان گذاشت، با او متحد شد و به اتفاق یکدیگر کلیه مهمات اسلحه خانه بلشویک ها را در شهسوار به اشتاج دوهزار حمل نمود و سبب شکست و واژگون بختی احسان اله خان دوستدار گردید.

کلنل بصیر دیوان (سپهبد زاهدی بعدی) به پاس اظهار رشادت و شجاعت های مکرر او را به ورود دوباره به نظام با درجه سرگردی تشویق نمود که با مخالفت وی روبرو شد. اما ابلاغ حکومت کلارستاق را به نام وی صادر کرد و مدت شش ماه حاکم کلارستاق بود. سپس به حکومت رانکوه منصوب گردید. در آن جا علاوه بر این سمت نماینده امیر اسعد در جمع آوری عواید ملکی سپهسالار در سیارستاق گیلان گردید و مدت سه سال در سیارستاق ماند. به زمان حکومت کلنل بصیر دیوان بر تنکابن مجددا به حکومت کلارستاق منصوب گردید و بر ایل و گیل منطقه حاکم شد.

شادروان عزیزاله خان میار سردار بزرگ کلارستاق

شادروان عزیزاله خان میار سردار بزرگ کلارستاق

با روی کار آمدن رضا شاه هر چند خاندان میار به جز محمد امین خان که به شیراز و حسینقلی خان میار سلطانی که به همدان تبعید شدند، جز تبعیدی ها نبودند و هیچ کدام از بزرگان خاندان میار مرزان آباد تبعید نشدند اما املاک آنان توقیف گردید و از هستی ساقط گردیدند. به عنوان مثال می توان به احداث پادگان مرزن آباد در املاک خاندان میار اشاره کرد که هنوز هم بقایای خانه های قدیمی بزرگان این خاندان هم چون آقا خان میار که ساختمان افسران بود نیز اشاره کرد. عزیزاله خان میار هنگام احداث جاده شوسه کندوان مدتی نیز سرپرستی و حفاظت از این راه را بر عهده داشت. در سرکوب احزاب توده مازندران غربی و شرق گیلان فرماندهای نیروی حزب جنگل کلارستاق و ریاست خاندان میار را بر عهده داشت. و با ایجاد رعب و وحشت از توسعه بیشتر این حزب میان توده های مردم کاست. مرکزیت و محوریت و ریاست این حزب با خاندان میار بود که پس از شادروان عزیزاله خان میار می توان به علی اصغرخان میار، علی اکبر خان میار، حسینقلی خان میار از میارهای مرزن آباد و ملک بهرام میار ملک مرزبان از میارهای گرمابک و لطفعلی خان میار عباس کیانی و پسرانش همچون علی خان، محمد خان، نصیر خان، میرزا فرج اله خان، ابراهیم خان از میارهای گرکلا و حسینقلی خان میار سلطانی به همراه میارهای لاهو کلاردشت و آقاقلی میار و میارهای نجارکلا اشاره کرد.

در این تهاجم و دستگیری اعضای حزب توده نقاط ذکر شده تا لنگرود پیش رفت. در اثر این اقدام از طرف ستاد ارتش وقت به اتفاق گروهی از سران کلارستاق  که در این کار شریک بودند به دریافت نشان شجاعت و تقدیر مباهی گشتند.

  سران حزب جنگل کلارستاق
از راست به چپ نشسته: لطفعلی خان میار عباس کیانی، عزیزالله خان میار، اسدالله رزمجو، کاظم عسگری
ایستاده: نادری، ملک بهرام میار ملک مرزبان

وی نماینده خاندان میار برای باز پس گیری املاک خاندان میار بود و پسر عموهایش همچون محمد ابراهیم خان، صادق خان، علی اصغر خان، علی اکبر خان، عباس خان و اسداله خان میار به وی وکالت و اختیار تام داده بودند تا املاک  میارهای مرزن آباد که شامل تمامی مرزن آباد یا مرزبان آباد و مراتع لاپی زنان و میاندشت، قریه سنگ سرک، قریه گویتر، خشک دره روستاهای زیادی در کوهستان همچون انگوران،مرس، فشکور و در چالوس قریه های آیش بن، آبرنگ، موزوپشته، لپاوک یا فرج آباد کنونی، نارنج بن یا نارنج باغ، گرامجان و .. را از بنیاد علوی در زمان پهلوی دوم بازپس گیرد. اما پس از فوتش در سال ١٣٣۶این وکالت نامه موجبات اصلاحات ارضی املاک ذکر شده را  فراهم آورد.  

پس از فروکش کردن غائله حزب توده، در اختلافی میان ایل و گیل با ایجاد توطئه ای توسط نصرت اله حاتمی خواجوند، انصاری وی را به ضرب گلوله مضروب ساخت. پس از سقوط وی تیر اندازی از دو طرف شدید شد و در نتیجه رحمت شجاعی خواجوند کشته شد و خیراله رودبارکی و عوض اجابئیتی از گروه یزدانی دستگیر شدند. خیراله در سینوا آن چنان مضروب شد که تا آخر عمر علیل ماند. یزدانی و انصاری از خانه فرار کردند. عزیزاله خان در سال ١٣٣۶ شمسی دارفانی را وداع گفت و در محوطه امامزاده خلیل مرزن آباد در کنار جدش آقا اسداله میار فرمانفرمای کلارستاق که خود محوطه امامزاده را وقف کرده بود و بدین روی آن جا به میار نوی امامزاده خلیل معروف گشته بود، مدفون گردید. وی را باید اخرین بازمانده رشید خاندان حکومتگر میار دانست که غروب نام آوری این خاندان را روشنائی مضاعف بخشید.

شادروان عزیزاله خان میار

شادروان عزیزاله خان میار

وی در دوران بستری اقدام به نگارش خاطراتش و تاریخ خاندان میار نمود که از منابع پر ارزش تاریخی خاندان میار به حساب می آید و به زودی توسط آقای علی اصغر یوسفی نیا تحت عنوان مشروطه بی نقاب چاپ و منتشر خواهد شد.

منابع:

١- میار، عزیزاله خان. خاطرات و تاریخ خاندان میار(خطی). احتمالا ١٣٢٩-١٣٣٠.

 ٢-میار، میرزا عبداله خان. خاطرات و تاریخ خاندان میار (خطی). ١٣٢٩ هجری قمری.

٣- شمس طالقانی، سیدعلی. ١٣٨٢. زندگی نامه خاندان میار کلارستاقی. چاپ اول. انتشارات کلار. 

۴- یوسفی نیا، علی اصغر. واعظی تنکابنی، ابولحسن. ١٣٨٠. فرهنگ نام ها و نام آوران مازندران غربی، چاپ اول، انتشارات کیانا.

۵- یوسفی نیا، علی اصغر. ١٣٧٠. تاریخ تنکابن. چاپ اول، نشر قطره.

۶- اسناد خاندان میار (خطی)

٧- منابع زنده: بزرگان خاندان میار.

تصاویر زیبا از روستای انگوران

 

 

 

گذری بر روستای سرسبز انگوران

 به روستای ییلاقی انگوران خوش آمدید.

مازندران بهشت ایران وکلاردشت بهشت مازندران وانگوران جاودان بهشت کلاردشت.

اين روستا درحدود 43 كيلومتري شهرستان چالوس در ارتفاع 2400 متري از سطح دريا درمنطقه كوهستاني كلاردشت واقع شده وداراي آب وهواي ييلاقي مي باشد.

 

از جاذبه هاي ديدني اين روستا میتوان به مناطق لذیر ،گالشک، ولیچالک، جنگلهای سرسبز  اطراف روستا،  کوههای  زرینه کوه و بندسر ،دره آندرسم  و نیز  جاده پرپيچ وخم و رودخانه زيباي انگوران و چهارباغ  كه داراي ماهي قزل آلا وآزاد است نام برد.

 ازجانوران وحشي اين روستا وحومه مي توان به پلنگ ،خرس،گرگ،خوك،كل(بز كوهي) وپرندگاني چون كبك اشاره كردكه صيادان زيادي را در طول سال به اين روستا مي كشاندكه متاسفانه هيچگونه نظارتي دراين رابطه صورت نمي گيرد شايد تاچند سال اينده اين جانوران نيز رهرو ببر مازندران شوند وفقط حسرت در دل علاقه مندان به طبيعت باقي گذارند.

این دهکده دارای گیاهان دارویی خاص می باشدکه باتوجه به بکرماندن منطقه کماکان ناشناخته مانده است.

شغل مردم بومي اين روستا دامداري وكشاورزي مي باشد كه البته كوچ نشيني اهالي روستا به شهرهاي اطراف اكثر سنتها ويادگاران چندين نسل ما كم كم رو به فراموشي نهاد.

از سنتهاي اين روستا مي توان به دئوش ،سواكري ،سره كشين وبرينگا كه مربوط به دامداري ودامپروري است اشاره نمودو درمورد بازيهاي سنتي مي توان به كشتي محلي، اقوز كايي،قش كايي،گليكاچ،برده برده وساير بازيها نام برد كه متاسفانه جايشان را به فوتبال ،واليبال،فوتبال دستي وغيره داده اند.

 

ادامه نوشته

شرحی بر دره اندرسم

 دره اندرسم

 

اندرس دره ایست در شمال ش مال شرقی گچسر ، جنوب غربی سیاه بیشه و حاشیه غربی گردنه کندوان در جاده کرج - چالوس بر روی نقشه های معمول نشان واضحی از آن دیده نمی شود اما در نقشه های توپوگرافی یک - پنجاه هزارم ، دره گمنامی را خواهید یافت با مختصات جغرافیایی 36 درجه و 11 دقیقه و 50 ثانیه شمالی و 51 درجه و 12 دقیقه و 24 ثانیه شرقی. این دره تنها بخش آغازین راه موسوم به اندرس را در بر می گیرد و در واقع اولین دره از مجموع سه دره این مسیر است که کوهنوردان همه آنها را به نام اولین دره می خوانند.

این مسیر که از دره اندرس آغاز می شود ، پس از گدشتن از دره "اولا" و "دره چهارباغ" ، به دهکده کوچک "چهارباغ" در کیلومتر پنج جاده "دزدبند" به "دلیر" ختم می شود.روستاهای چهار باغ و دلیر و انگوران توسط یک جاده خاکی به طول تقریبی 10 کیلومتر به روستای دزدبن در کنار جاده چالوس وکمی مانده به مرزن آباد متصل می شوند.

شهرت اندرس به آبشارهای آن است در مسیر اندرس که گاه از میان جنگل و گاه از بین دیواره های بسیار بلند می گذرد آبشارهای زنجیره واری وجود دارد که مسافر اندرس راهی جز فرود یا پرش از دل آنها را ندارد.این آبشارها که تعدادشان حدود سی رشته کوچک و بزرگ است از دو تا بیست و سه متر ارتفاع دارند و با فرود از هر کدام از آنها دیگر راه بازگشتی نیست .بیشتر آبشارهای اندرس رنگ هیچ انسانی را به غیر از کوهنوردان به خود ندیده اند خصوصا وقتی قدم در دل تنگه های آن می گذاریم. تنگه های باریکی با حداقل پنج و حداکثر پانزده متر عرض که دو طرف آنها را دیواره هایی با بیش از هفتاد متر ارتفاع محاصره کرده است و پس و پیش آنها را آبشارهای بلند حراست می کنند.

وجه تسمیه اندرس به زیستگاه دیرینه خرس قهوه ای مازندران در جنگل های سیاه بیشه بازمی گردد.اندرس کلام خلاصه شده و واژه آمیخته ای است از "اندر خرس" یا دره خرس.

نمایی از روستای انگوران

خاطره ای از شهید درخشیده

داوود درخشیده

اين گزارش را با دل بخوانيد!!

سوم خرداد است ؛ به همين مناسبت در دانشگاه آزاد اسلامي شهرستان چالوس مراسمي برگزار شده بود كه دقايقي پيش به پايان رسيد . به اتفاق فرمانده ي سپاه شهرستان و رياست بنياد شهيد به سوي شهر مرزن آباد حركت مي كنيم ، قرار است به منزل يكي از شهدا برويم . امروز بارش باران ، هواي شهر چالوس را دلپذير كرده است . آقا محسن كه از فرمانده هان دوران جنگ است ما را همراهي مي كند …

دو خودرو ، در زير بارش تند باران فضا را مي شكافند و از پيچ و خم هاي جاده اي كه در دو طرف محصور به درختان سربه آسمان كشيده است ، عبور مي كنند . «واقعاً اين جاده زيباست» جمله اي است كه از زبان آقاي منصف ،‌ از دوستان تحريريه بيرون مي آيد . من با تكان دادن سر، جمله اش  را تأييد مي كنم . آقا محسن كه اين روزها دغدغه هاي فرهنگي اش بيشتر از قبل شده و از وضعيت فرهنگي منطقه مي گويد . از كمبود امكانات مي نالد . به نظر به خاطر وجود صنعت گردش گري در غرب استان ،‌بايد توجه خاصي از نظر فرهنگي به اين منطقه شود . او مي گويد : « درغرب استان در هر شهري بايد ، ‌يك موزه كوچك در ارتباط با شهدا داير كرد.»

اولي يكي از علل شكاف بين نسل ها را بي توجهي مسؤولين و خود رزمندگان به دفاع مقدس مي داند . او معتقد است ؛‌مي شود از اندوخته ي معنوي دفاع مقدس در مقابله با تهاجم فرهنگي استفاده كرد .»

وقتي به مرزن آباد مي رسيم ، هوا ديگر باران نمي بارد . بعد از توقف كوتاهي كه در سپاه مرزن آباد داريم ، به اتفاق فرمانده ي آن ، به سوي منزل شهيد «درخشنده» حركت مي كنيم . منزل پدري اين شهيد در جاده ي «دليرـ انگوران» واقع در منطقه ي «واسپول»است . رييس بنياد شهيدآقاي «كيادليري» مي گويد : روستاي انگوران كه درست در مرز «طالقان» و «شمال» قرار دارد ، با 35 خانوار 13شهيد تقديم انقلاب كرده است . اكثر ساكنان بومي اين روستا را چوپانان و كشاورزان تشكيل مي دهند .

بعد از پيمودن چند كيلومتر از مسير جاده ي «دليرـ انگوران» ، آسفالت جاده تمام مي شود ، بقيه ي جاده خاكي است . فرمانده ي سپاه قبل از حركت به ما گفته بود : اين شهيد داراي كرامات است مردم منطقه از كرامات او بي بهره نيستند. با ديدن مناظر منطقه ،‌ زيبايي يك رنگي ، سادگي ؛ ناخودآگاه به ذهنم مي رسد «كه چنين منطقه اي بايد شهيدش داراي كرامات باشد.»

به يك خانه ي محقر روستايي نزديك مي شوم ، صداي بوق خودروي جلويي به گوش مي رسد ،‌آقا محسن مي گويد : ‌رسيديم . پيرزني از يك اتاق گلي به بيرون مي آيد . معذرت خواهي مي كند و مي گويد :‌ «دارم نون مي پزم شما بفرماييد داخل»

دوربين عكاسي را مي گيريم . چند سالي بود كه پختن نان محلي در تنور را نديده بودم . با گفتن يا الله وارد اتاقي گلي مي شويم ، كه در آن تنور قرار دارد . دود ، اتاق را كاملاً‌ احاطه كرده ، حاج خانم مي گويد : لامپ را روشن كنيد تا خوب ببينيد . با روشن شدن لامپ ، پيرزن ديگري را مي بينم كه در حال بلند شدن است .حاج خانم مي گويد :«مادرم است »

با خوش رويي جواب سلام مرا مي دهد . چند نان سوخته در كنار تنور قرار دارد . وقتي مي بيند ، دارم عكس مي گيرم ،‌ مي خندد و مي گويد : «از نان سوخته نگيريد هر كي ببينه ، مي گويد بلد نيست نان بپزد ….»

                          ***

چند دقيقه نمي گذرد كه حاج خانم با سلام وارد اتاق مي شود وبا زباني مازندراني كه با لهجه ي نوشهري همراه است با ما صحبت مي كند . معرفي كوتاهي هم توسط فرمانده سپاه انجام مي گيرد ، حاج خانم بدون اين كه ما سؤالي كرده باشيم شروع مي كند به صحبت :‌«خوب است كه از شهيدمي نويسيد . همه ي شهيدان خوب بودند . داوود ما هم خوب بوده است . خيلي هم خو بود. همه ي فاميل ها و اهل منطقه او را دوست داشتند .»

از او مي پرسم : پسرتان كي و كجا به درجه ي رفيع شهادت نايل آمدند ؟ در جواب مي گويد : در سال 1364 بود ،70 درصد جانبازي داشت . وقتي به جبهه مي رفت ، جراحتي كه در ناحيه ي ستون فقرات او به جشم مي خورد ، خوب نشده بود .قبل از آن هم ،‌موج گرفته بود .. » وقتي به اين جا مي رسد بغض مي كند و بعداز مكث كوتاهي ادامه مي دهد : «خيلي سختي كشيد .يك مرتبه كه حالش به هم خورد ، برادر كوچكش را كه كلاس اول ابتدايي بود بلند كرد و پرت كرد به سمت من و برادرش فلج شد.»حرفش را قطع مي كنم و مي گويم الآن كجاست ؟» اشكي كه از گوشه چشمان او  سرازيرمي شود پاك مي كند و مي گويد : «وقتي بار آخر كه به جبهه مي رفت برگشتم و به او گفتم :‌داوود تو كه داري به جبهه مي ري ، اين داداش فلجت را من چه كار كنم ؟ خواستم با اين حرفم مانع از رفتم اوبشوم . طوري به برادرش خيره شد كه من هم از حرفم پشيمان شدم . گفت :‌مادر غصه نخور او را هم مي برم . آن روز من نفهميدم منظورش چيست ، پسر فلجم همان روزي كه آقا داوود شهيد شد او هم فوت كرد .» همه ي همراهان متأثر مي شوند .

سكوت ، اتاق را احاطه مي كند . آقاي حيدريان كه قبل از ما چند مرتبه براي سركشي آمده بود ، سر صحبت را دوباره باز مي كند و مي گويد :‌«حاج خانم درباره گوزن بگوييد .» احساس مي كنم زياد تمايلي براي گفتن ندارد ، ولي با اصراري كه توسط جمع مي شود لب به سخن مي گشايد و مي گويد : «آن وقت ها من از بنياد شهيد و سپاه ناراضي بودم . مي گفتم چرا داوود را كه مجروح بود به جبهه بردند ؟ مي گفتم مگر امام سجاد (ع) كه مريض بود در كربلا از جنگيدن معاف نشد؟ رو مي كند به آقاي حيدريان و آقاي كيادليري و معذرت خواهي مي كند و بعد ادامه مي دهد : روز سوم و هفتم وقتي بنياد شهيد ، كمي وسايل مورد نياز مراسم را آورد من تحويل  نگرفتم و گفتم خودمان الحمدلِله كم نداريم ! البته آن وقت ها اصلاً وضع ما خوب نبود . يك گاو شيرده داشتيم كه به حاج آقا گفتم :‌اين گاو را در مراسم مي كشيم . حاج آقا هم قبول كرد . همان شب بود كه داوود را در خواب مي بينم . عصباني بود . به من گفت : «تو آبروي مرا پيش شهدا بردي ، اين چه حرف هايي است كه مي زني ؟ من با پاي خودم به جبهه رفتم ،‌بعد با عصبانيت گفت: پذيرايي مراسم را بر عهده ي من بگذار »

وقتي از خواب پا شدم ، از گفته هايم پشيمان شدم . خانواده هم از تغيير روحيه ي من تعجب كرده بودند .

وقتي پسرم گاو را به قصابي مي برد ، قصاب از كشتن گاو امتناع مي كند و مي گويد: «اين گاو آبستن است ،‌خوب نيست ،‌گناه دارد.» پسرم گاو را دوباره سوار وانت مي كند و به طرف منزل برمي گردد . بين راه عده اي را مي بيند كه در كنار جاده تجمع كرده اند ، علت جمع شدن آن ها را مي پرسد . يكي از آن ها مي گويد : گوزني در اين منطقه ديده شده است تا به حال نتوانسته اند آن رابگيرند . ژاندارمري (نيروي انتظامي)و محيط زيست هم به دنبال آن هستند . آن ها به سمت منزل حركت مي كنند . ناگهان گوزن در ميان راه در مقابل آن ها ظاهر مي شود . پسرم مي گفت : خشكمان زده بود ،‌هاج و واج به گوزن نگاه مي كرديم . حق هم داشتند چون گوزن وحشي بود . چند دقيقه گذشت . پسرم به راننده گفت : اين را خدا براي مراسم آقا داوود فرستاده است . راننده گفت : نه بابا ! اين چه حرفيه ؟! پسرم از وانت پياده شد و به سمت گوزن رفت . گوزن بدون هيچ تحركي سرجايش ايستاد . پسرم رفت و با دستانش او را لمس كرد . حتي سرش را بوسيد . شاخ گوزن را گرفت . آن را سوار وانت كرد . راننده كه از مأموران محيط زيست و ژاندارمري مي ترسيد گفت: «اگر ما را بگيرند جريمه مي كنند » پسر گفت: مي بريم پاسگاه و ماجرا را به ان ها مي گويم . البته وقتي راننده ديد كه گوزن  به راحتي سوار وانتش شد ، همان جا به يقين رسيد كه آمدن گوزن بي حكمت نيست . به اتفاق هم گوزن را به پاسگاه بردند . اول فرمانده ي پاسگاه ، آن ها را متهم به زخمي كردن گوزن كرد . ولي وقتي ديد گوزن وحشي آرام پشت وانت قرار دارد ، او هم گوزن را بوسيد و گفت من هم حرفي ندارم ، ولي شما با محيط زيست هماهنگي بكنيد . خلاصه اين كه با موافقت همه ي مسؤولين ، گوزن ذبح شد و مراسم سوم و هفتم با گوشت گوزن اطعام دهي شد ،‌ جملات حاج خانم همه ي همراهان را به فكر فرو مي برد. پي به حكمت خدا برده اند ، كار هركسي نيست . آقاي كيادليري كه خود نيز برادر 2 شهيد است ، سكوت را مي شكند و مي گويد : كرامات اين  شهيد به همين موارد ختم نمي شود . بعد رو به حاج خانم مي كند و مي گويد : «خوب است درباره ي خودرويي كه شما را سوار نكرده بود هم بگوييد .»

قبل از اين كه حاج خانم لب به سخن بگشايد مادر بزرگ شهيد ـ خانم گل نسا يونسي ـ كه تا كنون ساكت در كنار دخترش نشسته بود ،‌به زبان محلي مي گويد :‌ «جوان عجيبي بود . يك روز جوان هاي فاميل او را به شوخي مسخره كرده بودند به او گفتند : براي اوركت و عشق تفنگ است كه به جبهه مي روي .»

من هم تأييد كردم . همان شب او را در خواب ديدم كه به سرم اوركت پرتاب مي كند و شعري بدين مضمون را برايم مي خواند :« من براي رضاي آل رسول به جبهه رفته ام نه براي سيم و زر و پول .»

وقتي از خواب برخواستم خواب را براي دخترم تعريف كردم . ديگر نه خودم و نه دوستانش در رابطه با جبهه رفتنش چيزي به او نمي گفتيم  ،‌حاج خانم بعد از تأييد سخنان مادرش مي گويد :‌« به حرف ديگران اصلاً توجه نمي كرد ، اعتقاد داشت كساني كه اين حرف ها را نمي زند ، از روي ندانستن است . اگر جبهه را ببينند اين حرف ها را مي زنند . حتي اين موضوع را در وصيت نامه اش متذكر شده اند . در وصيت نامه اش نوشت كه بر اساس رسالت و مسؤوليتي كه برگردنش بود به جبهه رفته است از حاج خانم مي خواهم كه بحث قبلي را ادامه دهد . بعد از كمي مكث مي گويد :‌ «روزي به اتفاق راننده ي همسر و دخترش در اول جاده (انگوران ـ دلير)‌ ايستاده بوديم تا به منزل بياييم . بر حسب اتفاق وانتي كه هر روز اهالي روستا را به شهر مي رساند آمد و گفت سوار شويد . به راننده و كساني كه جلو نشسته بودند گفتم : «درست نيست يك زن با نوزاد پشت وانت سوار شوند و شما جلو بنشينيد . اگر مي شود اين آقايان بروند پشت وانت و عروس و نوه ام بيايند جلو. حق هم داشتم ، چون هوا خوب نبود . البته راننده موافقت نكرد و ما هم سوارنشديم . بعداز چند دقيقه يك خودرو آمد و ما سوار شديم . بين راه وانت را ديديم كه در حال برگشتن است . وقتي ما را داخل ماشين ديد بوق داد تا ما بايستيم . آمد و با خواهش از ما خواست سوار ماشينش شويم . من كه عصباني بودم قبول نكردم ، ولي او اصرار كرد . ما پياده شديم و سوار ماشينش شديم .بين راه رو كرد به من و گفت ، شهيد داوود جلوي مرا گرفت و گفت : «برو زن و بچه و مادرم را سوار كن .» ما اول باورمان نشد و خنديديم چون داوود شهيد شده بود . پيش خودمان مي گفتيم حتماً دارد با ما شوخي مي كند . ولي وقتي حال نگران او را ديديم ، فهميديم كه راست مي گويد . ماجرا را از او سؤال كرديم ، گفت : «وقتي شما را سوار نكردم ، در بين راه 2 عصا را ديدم جلوي ماشين سبز شدند ، شبيه عصايي بودند كه داوود از آن ها استفاده مي كرد . وقتي رفتم بيرون ، صدايي به گوشم رسيد كه مي گفت : «چرا شما را سوار نكردم .» اول گمان كردم خيالاتي شدم ، ولي براي بار دوم ديدم عصا با من صحبت مي كند . فهميدم اشتباه كردم . همين باعث شد كه برگردم تا شما را سوار كنم . چند خاطره ي زيباي ديگر نيز توسط حاج خانم تعريف مي شود همه سراپا گوش اند …

مي بايست برگرديم . چند عكس از منزل شهيد و از شاخ گوزن كه 18 سال است در گوشه ي اتاق بر روي ديوار نصب است مي گيرم . مادر شهيد درباره تمثالي كه از حضور آهوان در كنار حضرت امام رضا (ع) بر روي ديوار نصب شده ، مي گويد : «من اين گوزن را با آهواني كه در پناه امام رضا (ع) قرار گرفته اند تشبيه مي كنم . ولي فرقي بين آن آهوان و اين گوزن وجود دارد . آن ها با پناه گرفتن به امام رضا (ع)‌ جانشان را در امان نگه داشتند ولي اين گوزن خود را به كشتن داد …

با او و مادر پيرش خدا حافظي مي كنيم . جاده خاكي و كلبه ي روستاي شان ذهن مرا به عمق سادگي و پاكي مي برد. به دور از هر گونه تجمل پرستي .

حاج خانم به هركداممان يك نان محلي و مقداري پنير تازه تعارف مي كند . همراهان از گرفتن امتناع مي كنند ، ولي او اصرار مي كند و مي گويد :«اين را براي شما پخته بودم سهم شماست !»

با روحي بسط يافته كلبه ي كوچك و ساده ي خانواده ي شهيد داوود درخشيده را ترك مي كنيم.

شهدای عزیز و گرانقدر روستای انگوران